کد مطلب:153869 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107

وصول خبر شهادت مسلم و هانی به امام
عبدالله بن سلیم اسدی و منذر بن مشعل اسد روایت می كنند كه: پس از اعمال حج كوشش ما بر این بود كه خود را به حسین برسانیم تا ببینیم عاقبت كارش بكجا می انجامد و لذا با سرعت هر چه تمام تر حركت كرده تا به زرود (نزدیكی ثعلبیه) رسیدیم، مشاهده نمودیم كه مردی از كوفه می آید و چون امام حسین را دید راه خود را كج كرد، امام توقف نمود مثل این كه می خواست از آن مرد چیزی بپرسد وقتی دید راه خود را كج كرد امام حركت فرمود ما با خود گفتیم برویم از این مرد اخبار كوفه را كسب كنیم لذا نزد او رفتیم و گفتیم از چه طایفه ای؟ پاسخ داد از قبیله بنی اسدم، گفتیم ما نیز از قبیله شمائیم و از كوفه و مردم آن پرسیدیم، گفت از كوفه خارج نشدم مگر اینكه دیدم مسلم بن عقیل و هانی را كشته بودند و پاهایشان را بریسمان بسته و در بازار می كشاندند.

سپس به حسین علیه السلام پیوستیم تا در ثعلبیه فرود آمد نزد او رفتیم و گفتیم خدایت رحمت كند خبری داریم اگر میل داری آشكارا بگوئیم و اگر می خواهی در پنهانی


بعرض برسانیم.

امام علیه السلام نگاهی به ما و نگاهی به یارانش كرد و فرمود: من چیزی را از یارانم پنهان نمی كنم.

گفتیم: سواری را كه دیروز شما او را دیدید بیاد دارید؟

فرمود: آری می خواستم از او سئوال كنم.

عرض كردیم: ما آنچه را كه شما می خواستید بپرسید سئوال كردیم و او مردی از ما است و صاحب نظر و عقل و راستگو است او گفت از كوفه خارج نشدم مگر آنكه دیدم مسلم و هانی را كشته اند و پاهای آن ها را گرفته و در بازار می كشانند.

امام فرمود: انا لله و انا الیه راجعون رحمة الله علیهما، و چند بار این جمله را تكرار فرمود عرض كردیم: ترا به خدا جان خود و اهل بیتت را حفظ كن و از همین جا برگرد كه در كوفه یار و یاوری نداری بلكه می ترسیم بر علیه شما باشند امام به فرزندان عقیل نگریست و فرمود نظر شما چیست؟

گفتند: به خدا سوگند ما برنمی گردیم تا این كه انتقام خون مسلم را بگیریم و یا راه او را دنبال كنیم فاقبل علینا الحسین (ع) و قال: لا خیر فی العیش بعد هؤلاء.

امام حسین علیه السلام به ما رو كرد و گفت: بعد از اینها خیری در زندگی نیست آنگاه فهمیدیم كه امام از تصمیم خود برنمی گردد، گفتیم خدا آنچه خیر است برایت پیش آورد و او هم درباره ما دعا فرمود و برای كشته شدن مسلم گریست چندانكه اشكهایش سرازیر شد و این اشعار را زمزمه كرد:



سأمضی و ما بالموت عار علی الفتی

اذا ما نوی حقا و جاهد مسلما



فان مت لم اندم و ان عشت لم الم

كفی بك عارا ان تذل و تزغما



«به راه خود ادامه می دهیم و مرگ بر جوانمرد عار نیست هرگاه در مسیر حق باشد و جهاد در راه خدا كند در حالیكه مسلمان است.

زیرا اگر كشته شدم پشیمان نیستم و اگر زنده بمانم مورد ملامت قرار نخواهم گرفت».

ولی عار و ننگ وقتی است كه خوار گردی و بینی ات به خاك مالیده شود».


و چون سحر فرارسید امام به جوانان و غلامان فرمود كه چهارپایان را آب دهید و آب زیاد با خود بردارید و سپس از آنجا كوچ نمودند تا به زباله رسیدند [1] .


[1] اعيان الشيعه ج 1/ص 595 - بحار ج 44/ ص 373 - ارشاد مفيد ص 222 - حياة الحسين ج 3/ص 68 - الحسين في طريقة الي الشهادة ص 71 - كامل ج 3 / ص 372.